به آ.آ.تولستایا
هیر , ۲۵ نوامبر ۱۸۶۰
دوست عزیزم الکساندرین! نمیدانم به نامهء شما پاسخ دادهام یا نه؟ در هر صورت یک بار دیگر برای شما چند سطری مینویسم. روز بیست و پنج نوامبر جشن مذهبی و مراسم گرداندن مجسمهء حضرت مریم بود. برای تماشا رفتم و با ناراحتی ِ ملالتبار و بلکه خشمآلود , جمعیت و مجسمهای را که حمل میکردند دیدم و نسبت به خرافهدوستی و مسخرهبازی این مردم که قبلا به خوشحالی و روح پرنشاطشان رشک میبردم احساس انزجار و تنفر کردم. از میان همان جمعیت پستچی به سوی من آمد و نامهء شما را به من سپرد. ضمن راه رفتن شروع به خواندن آن کردم بلافاصله غم شدیدی بر دلم چیره شد. داخل یک انبار چوب شدم و روی یک تیر نشستم و به دقت آن را خواندم. سپس یک ساعت ِ تمام اشک ریختم بدون اینکه از علت آن اگاه باشم. هیچ نمیدانم چه افکار و احساساتی برایم پدید آمد. فقط در مورد یک چیز اطمینان کامل دارم: نامهء شما مرا متقاعد ساخت که بیش از حد دوستتان دارم. بعدا که به دستهء مومنان پیوستم در قلبم احساس سرور و شعف خاصی می کردم زیرا من نیز دستخوش خرافات خودم شده بودم.
انسان تنها از طریق زندگی میتواند باور بیاورد. افکار و مخصوصا رنج و بدبختی چنانکه باید آموزنده نیست , باز هم فرصتی خواهم یافت تا از مرگ ِ برادرم و آخرین لحظات زندگیش برای شما سخن گویم تا دریابید هیچ چیز مانند مرگ در روح اثر نمیگذارد. با این همه تنها اطمینانی که از همهء اینها حاصل کردهام آن است که بهتر از او نه میتوانم زندگی کنم و نه بمیرم و حال آنکه برای وی هم زندگی و هم مرگ بار گرانی بود. غیر از این چیز دیگری نمیدانم.

دربارهء خودم چه بگویم؟ قطعا میدانید که از سال گذشته به آموزش و پرورش میپردازم و در نهایت صداقت میتوانم به شما تأیید کنم که فعلا این تنها علاقهای است که مرا به زندگی پیوند میدهد. در پاییز سرما خوردم و اینک سه ماه است مرتب سرفه می کنم بهطوری که به من توصیه کردهاند در مدت زمستان جنوب را ترک گویم. با اینهمه زندگی در اینجا , یعنی در یک نوع ضیافت دایمی مانند جهانگردان زیستن برای من یک نوع کسالت و حس ندامتی ایجاد میکند. اکنون به پروانهها که گاهی پر و بال میزنند و زمانی جان می دهند بیشتر دقیق می شوم و به مردم نومید و محکوم به بدبختی که قبلا بی تفاوت از کنارشان میگذشتم به دیدهء مهر و شفقت نگاه میکنم چنانچه گفتی جزء بستگان من هستند و حقی به گردن من دارند.
این هفته برای مدت چند روز به نیس و شاید هم ایتالیا خواهم رفت ولی معلوم نیست بتوانم مدت زیادی در مقابل تنهایی مقاومت ورزم. بنظرم به جستجوی لذت رفتن عجیب مینماید. خداحافظ. اگر خواستید نامه بنویسید به آدرس هیر بفرستید. امیدوارم در بهار شما را ملاقات کنم. اما آیا آن موقع در سنپترزبورگ خواهید بود؟ تمام خویشان خود را به جای من سلام رسانید.
لِو نیکلایویچ تولستوی
نامههای تولستوی - ترجمهء مشفق همدانی - انتشارات مهراندیش
پ.ن: خاطرات ِ سوفیا تولستوی. کتابی که بسیار مشتاق ِ خواندنشام
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire