jeudi 20 janvier 2011

تمرین ِ بلوغ


توی زیرزمین کتابفروشی ِ اگر و بین کتاب‌های دست‌دوم و ارزان چشمم خورد به کتابی که بلافاصله و با شهود و شم ِ کتاب‌یاب‌ام حس کردم به‌دردم می‌خورد و برش داشتم. کشفی هیجان‌انگیز که می‌توانم بگویم شانس بزرگی بود برای آشنایی با یک نویسنده و یک کتاب ِ واقعن مفید و باارزش.
رقص ِ خشم - راهنمای زنان برای تغییر الگوهای روابط عاطفی , نوشتهء دکتر هریت لرنر و با ترجمهء روان و خواندنی ِ کارولین سحاکیان را نشر چشمه منتشر کرده(گویاکتاب قبلن چند بار با ترجمه و ناشرهای دیگری هم چاپ شده). کتاب همان‌‌طور که از نام‌اش پیداست دربارهء روش‌های کنترل و تغییر رفتار ِ ما زن‌ها در روابط آزاردهنده با اعضای خانواده و آدم‌های نزدیک ِ زندگی‌مان است. تفکر و نگاه خانم لرنر و همچنین متد اش به‌نظرم متفاوت و هم منطقی و پذیرفتنی و هم پر از نکات ِ آموختنی بود و منی را که از این‌جور کتاب‌ها کلن فراری‌ام بشدت جذب کرد که شاید دلیلش فمینیست بودن او و تجربه و تخصص‌اش در بررسی ویژگی‌های روحی خاص ِ زنان باشد. گرچه فکر می‌کنم مردها هم می‌توانند از کتاب نکات جالب فراوانی بیاموزند اما از آن‌جا که اغلب وظیفهء حمایت عاطفی و توقع ِ فداکاری و اطاعت بر دوش ِ زن‌هاست روش‌های کتاب بیشتر به‌درد حل کردن مشکلاتی می‌خورد که زن‌ها باهاش روبرو اند.
کتاب در نه فصل و با بررسی مثال‌هایی از روابط واقعی و با استفاده از تمرین‌های عملی و قدم به قدم برای حل مشکل , الگوهای مختلفی از روابط ناسالم را بررسی می‌کند و شرح می‌دهد که چطور در چنین روابطی رفتار هر یک از دو طرف رفتار دیگری را ایجاد و تشدید می‌کند و یک چرخهء آزاردهنده و رقصی مخرب و دیوانه‌وار شکل می گبرد و در چنین شرایطی از آنجا که ما هیچوقت نمی‌توانیم دیگران را عوض کنیم بروز عصبانیت نه تنها مشکلی را حل نمی‌کند بلکه انرژی‌ای را که می‌تواند صرف فکر کردن به راههای تغییر شود به هدر می‌دهد. اینکه چطور خیلی وقت‌ها مثلث عاطفی می‌سازیم و نفر سومی را درگیر مشکلات حل نشدهء روابط دو نفره‌مان می‌کنیم , اینکه بلوغ یعنی دست از فرافکن کردن مشکلات درونی و بطور کلی تمرکز و فشار روی طرف مقابل برداشتن و انرژی حاصل را صرف ِ افزایش اعتمادبنفس و رسیدگی به نیازهای خود کردن , که باید روابطمان با دیگران فکر‌شده و «آگاهانه» باشد و نه باری به هر جهت , که خودمان شکل رابطه و رفتارها را انتخاب کنیم , اینکه لازم است به دیگری بفهمانیم هدف‌مان خصومت و ادامهء رقص ِ دشمنی نیست و واقعن می‌خواهیم تغییر کنیم و حاضریم هزینه‌اش را بپردازیم و اگر بتوانیم مدت زمان لازم را بگذرانیم و در برابر وسوسهء بازگشت به عقب مقاومت کنیم دیگری هم همراه با ما تغییر خواهد کرد و به تصمیم مان احترام خواهد گذاشت.
کتاب رو بشدت توصیه می‌کنم. حدود دویست صفحه‌ست که وقت زیادی نمی‌گیره اما واقعن ارزشش رو داره. حس خودم اینه که خوندنش می‌تونه انگیزه و آرامش و نیرویی رو که برای ایجاد تغییر در بعضی باورها و رفتارها لازمه در آدم به‌وجود بیاره و نکته‌های عملی ِ واقعن بدردبخوری رو یاد بده.
از متن:«وقتی زنی درگیر دعواهای بی‌نتیجه می‌شود یا از نظر عاطفی بیش‌فعال می شود (یعنی بیشتر از مرد احساسات نشان می‌دهد) مرد را تهدید نمی‌کند. وقتی زنی با یکی از این مسائل درگیر می‌شود به مرد کمک می‌کند تا خونسردی مردانه‌اش را حفظ کند و خود ِ زن بعنوان شخصی غیرمنطقی با رفتاری بچگانه به‌نظر بیاید. وقتی او مسئله را روشن کندو نیرویی را که صرف عصبانیت می‌شود صرف موضوع‌های جدید و متفاوتی کند تغییر به وجود خواهد آمد. اگر او به نفع دیگری بیش‌فعالی نکند و برای خودش گام بردارد به احتمال زیاد همسر ِ کم‌فعال‌اش هم به خودش توجه می‌کند و کاستی های خود را جبران می‌کند.»
«پی‌جوی عاطفی از فاصله‌جوی عاطفی حمایت می‌کند. او با بیان ِ نیاز , وابستگی و علاقه به صمیمیت برای هر دو نفر , طرف دیگر رابطه را از روبرو شدن با علاقهء خود به وابستگی و اعتمادبنفس دور می‌کند. تا زمانی که کسی پی‌جوی عاطفی باشد طرف دیگر رابطه‌اش استقلال همراه با آرامش و آزادی کافی را برای خود خواهد خواست. تعجب‌اور نیست که زن بنا به تربیتش معمولن پی‌جوی عاطفی است. این مثال دیگری است برای انجام فعالیت احساسی به جای مردان. وقتی کسی که پی‌جوی عاطفی است پی‌جویی‌اش را به حداقل برساند و انرژی خود را صرف زندگی‌اش کند - بخصوص اگر همراه با متانت و بدون خصومت باشد - به احتمال زیاد فاصله‌جوی عاطفی نیاز به نزدیکی و صمیمیت در خود احساس می‌کند و شروع به پی‌جویی می‌کند. ولی بدانید که چنین کاری آسان نیست. بسیاری از زنانی که پی‌جوی عاطفی هستند پس از مدتی با بی‌تفاوتی و عصبانیت از طرف مقابل فاصله می‌گیرند. این کار فقط برای مدتی جهت ِ دایرهء تعقیب و گریز را تغییر می‌دهد یا اصلا تاثیر چندانی در رابطه نمی‌گذارد.»


پ.ن: جستجو کردم و دیدم دو کتاب دیگر هم از هریت لرنر به فارسی درآمده: خشم فرشتگان - ترجمهء ارغوان جولایی و ناجیان ِزندگی ترجمه مهدی قراچه‌داغی. کتاب‌های مهم دیگرش - دربارهء مادرها و دخترها , رقص ِ ترس , دربارهء صمیمت و... - متاسفانه ترجمه نشده‌اند

بین ِ دیوارها

تماشای «کلاس» (لورن کانته) و بحث بعد از اون در جمع , برایم تجربهء چالش‌برانگیزی بود. فیلم را دوست داشتم , تلفیق ماهرانه و جذابی از ویژگی‌های سینمای مستند با اوج و فرودهای داستانی و شخصیت‌پردازیِ ِدرام کلاسیک با ریتمی پرتنش که بشدت ذهن تماشاگر را درگیر می‌کرد و حفظ تعادل بین این دو وجه در تمام طول فیلم (در یک مقالهء انگلیسی‌زبان می‌خواندم که فیلم را با عبارت ِ «داکیودراما» توصیف کرده بود) از دلایل طراوت و قدرت و اهمیت فیلم در سینمای سال‌های اخیر است. «کلاس» تا حد زیادی وامدار مدل سینمای داردن‌هاست , هم به‌لحاظ سبک بصری (تدوین و حرکت دوربین) و هم دغدغه‌های اجتماعی و اخلاقی و پرسش‌هایی که دربارهء جایگاه آدم‌ها در جامعه و مفاهیمی مثل فردیت و ظلم و جامعه‌پذیری و بلوغ و....برمی انگیزد , با این تفاوت که نسبت به اغلب ِ فیلم‌های داردن‌ها درام ِ پررنگ‌تر و پرکشش‌تری دارد. شخصیت اصلی فیلم فرانسوا (فرانوسا بِگادو که واقعن معلم است و فیلمنامه براساس کتاب خاطرات او نوشته شده در فیلم نقش خودش را بازی می‌کند) معلم مدرسه‌ای ست که بیشتر دانش‌اموزان‌اش غیرفرانسوی و مهاجر از کشورهای آفریقایی و آسیایی‌اند , دانش‌آموزانی بشدت مشکل‌دار که تعارض‌شان با سیستم آموزشی را به شکل‌های مختلف بی‌احترامی و درگیری لفظی و حتی خشونت فیزیکی نشان می‌دهند. و حد تحمل و مدارای مدرسه با آن‌ها (مدارای جامعه غربی) که فکر می کنم برای ما با تجربه‌ای که از سیستم آموزشی‌مان داریم حسرت‌برانگیز است.(همچنین دلسوزی و توجه معلم که آدم فعال و مسئولیت‌پذیری به‌نظر می‌رسد). در عین حال تک‌تک ِ دانش‌آموزان بشکل جذابی باهویت اند و این هم بخاطر فیلمنامهء قوی و جزئیات ِ دقیق ِ شخصیت‌پردازی و روند داستان و هم بازی خوب ِ نابازیگران است.
اگر آن کلاس را نماد جامعهء فرانسه در نظر بگیریم و بحران‌های رابطهء معلم با دانش‌آموزان ِ رنگین‌پوست را تعمیم بدهیم می‌بینیم که فیلم به شکل ِ حیرت‌انگیزی درعین رئال بودن وجه سمبولیک و چیده شدهء بسیار پررنگی دارد(فیلمنامه و بخصوص دیالوگ‌ها بسیار کارشده و پر از ریزه‌کاری و تاکیدهای هوشمندانه و ظریف است) و حضور هر کدام از بچه‌ها برای ساختن آن تصویر کلی لازم و در جهت تکمیل پازلی ست که به داستان بعد و پیچیدگی می‌بخشد. مثلا نگاه کنید آن پسر سیاهپوست ِتازه‌وارد و نوع رفتارش , در مقایسه با سلیمان و کومبا. به‌ویژه اینکه مشکلات مهاجران عرب و آفریقایی یکی از چالش‌های بسیار مهم و پیچیده جامعهء فرانسه است. آدم‌هایی که از طرفی درگیر تعارض‌های فرهنگی و فقر اند و از طرفی دارند فشار و تحقیر یک سیستم نابرابر را تحمل می‌کنند اما می‌شود پرسید واقعن وظیفهء طرف مقابل چیست؟ و درک و پذیرش و همدلی تا چه حد باید دوطرفه باشد؟
فیلم در عین اینکه یک تجربهء سینمایی غنی و لذتبخش با تمام ملزومات دراماتیک (معرفی ِ شخصیت‌ها , ایجاد سمپاتی نسبت به آن‌ها , درگیری, گره‌گشایی) در اختیار تماشاگر می‌گذارد بسیار چندوجهی ست و باب ِ بحث‌ها و پرسش‌های بسیاری را باز می‌کند که می‌توان ساعت‌ها از زاویه دید‌های مختلف درباره‌اش فکر کرد و بحث کرد و این , در سینمای این‌روزها یک ویژگی کمیاب و دوست‌داشتنی ست.

* عنوان اصلی فیلم در فرانسه
entre les murs
بین ِ دیوارها) ست

dimanche 9 janvier 2011

soft snow

I walked abroad in a snowy day
I asked the soft snow with me to play
she played and she melted in all her prime
and the winter calld it a dreadful crime


William Blake






















پ.ن: نقاشی اثر کلود مونه


samedi 8 janvier 2011

گریهء من یا گریه‌های درخت؟


روزهای برف و باران فرارسیده است
و من در بی‌خوابی‌های شبانه
به جنگل می‌نگرم
که شکننده چون عشقِ تو
در سپیده‌دم جمع می‌شود

- از کتاب عاشقانه‌های ژاپنی


پ.ن: هر آدمی لابد کسی یا خاطره‌ای را دارد که
بهش فکر کند وقتی صبح زود بیدار می‌شود و می‌رود دم پنجره و قطره‌های درشت باران را تماشا می‌کند که مثل آویز ِ بلوردانه‌های گِرد لبهء لخت و نازک شاخه‌های درخت‌ها را پوشانده‌اند و با تکان‌های آرام ِ شاخه‌های سنگین می‌ریزند. شاید برای همین دقایق طولانی می‌ایستد آنجا توی تاریکی کنار پنجره و پردهء کنار رفته را توی انگشتهایش می‌گیرد و بدون اینکه خودش بفهمد چرا و برای چه مدت , فقط به ریختن قطره‌ها و صدای آب که کف کوچهء سرد و خلوت و خیس جاری‌ست نگاه می‌کند. نگاه می‌کند....
set fire to the rain - Adele

پ.ن۲: همچنان نمی‌تونم عکس‌های خودم رو بگذارم

پ.ن: عنوان از شعر «گریه‌های درخت» بیژن نجدی

vendredi 7 janvier 2011

بغلم کن





دیشب بعد از چند سال این فیلم را باز دیدم. تجربهء لذتبخشی بود. کم ‌اند فیلم‌هایی که بتوانی تجربهء زیستهء خودت را به این شکل ناب و خالص توش ببینی. کم‌اند فیلم‌هایی که بتوانند در دلِ شب‌هایی این همه سرد و خالی قلب آدم را گرم کنند , و پر از چیزی مثل این حزن عجیب و باشکوه و فانی ِنگاه‌های جانی دپ باشند. حزنِ زیبایی که فقط آدم‌هایی می‌بینندش که می‌دانند تنهایی یعنی چی. کم‌اند فیلم‌هایی که بیانِ احساس‌ات از لحظه‌های‌شان اینقدر سخت باشد. و سختی‌اش مال این باشد که هی به خودت بگویی من تک تک ِ جزئیات ِ این داستان را مثل یک خواب ِ دور , از سر گذرانده‌ام... خوابِ یک جهان دور و معصوم , که مثل همهء دنیاهای دیگر جای آدم‌های احساساتی نیست , و دختری سفیدپوش که دارد زیر دانه‌های ریز برف - که ساختهء دست ِ آن هنرمند ِ تا ابد تنهاست - می‌رقصد