jeudi 3 février 2011

حرارت
































چه سعادتی‌ست وقتی برف می‌بارد

دانستن ِ این‌که تن ِ تو گرم است


از حمام
می‌آیم برهنه و نیمه‌خیس دراز می‌کشم جلوی بخاری برقی که کم‌کم داغ و سرخ می‌شود و حرارت ملایم‌اش پوستم را می‌لیسد , آرام آرام روی پوستم می‌لغزد و به تنم نفوذ می‌کند. دلم آتش می‌خواهد. آتش ِ واقعی , که می‌سوزاند , توی یک فضای وسیع سرد , خیلی سردتر از این اتاق , که تا دوردست‌ها جز سفیدی برف چیزی نبینی و برف ریز ریز از شاخه‌های درخت‌های بالاسرت بریزد. که مثل پارسال توی کویر خودم رو با پالتو و کلاه حسابی بپوشانم و جلوی آتش بشینم و هیچ چیز نباشد جز سکوت مطلق




- برای
دیروز و هیجان و لذت عجیب و شگفتی ِ تماشای دونه‌های درشت و خوشگل برف

Aucun commentaire: